کد مطلب:253221 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:323

امام هادی و معالجه ی متوکل
مرحوم كلینی قدس سره از ابراهیم بن محمد طاهری روایت می كند:

متوكل بر اثر زخم بزرگ و عمیقی كه در او به وجود آمده بود، بیمار شد و نزدیك مرگ شده بود و كسی جرأت نمی كرد ابزار آهنی (آلت رگ زدن) به او نزدیك و زخم او را عمل كند (تا چرك و خون از آن زخم خارج شود).

مادر متوكل نذر كرده بود كه اگر وی شفا یابد، مال زیادی از اموال خود برای امام هادی علیه السلام تقدیم نماید.

فتح بن خاقان به متوكل گفت: اگر می خواهی كسی را نزد حضرت هادی علیه السلام بفرستیم، شاید دوایی برای این مرض دستور دهد؟

متوكل شخصی را به نزد امام هادی علیه السلام فرستاد و جریان بیماری را شرح داد.

حضرت به فرستاده ی متوكل فرمود: نزد متوكل برو و بگو كه پشكل گوسفند را كه زیر پای گوسفند مالیده شده است، در گلاب بخیسانید و بر آن زخم ببندید كه نافع است ان شاء الله. هنگامی كه فرستاده ی متوكل برگشت و دستورالعمل امام هادی علیه السلام را برای آنان شرح داد، جمعی از اطرافیان خلیفه كه حاضر بودند، خندیدند و فرمایش امام هادی علیه السلام را به مسخره و استهزاء گرفتند.

فتح بن خاقان به متوكل گفت: به خدا سوگند! حضرت هادی بهتر می داند كه چه گفته است (نباید سخن آن را بازیچه گرفت).

آنگاه دستور داد تا آنچه را كه حضرت هادی علیه السلام فرموده بود، آوردند و آن طور كه دستور داده بود، مخلوط كرده و بر موضع زخم متوكل نهادند، چون دوا را بر آن موضع بستند، در همان ساعت زخم سرباز كرد و متوكل از درد راحت شده و خوابید.

مادر متوكل شاد و خوشحال شد و به مبلغ ده هزار دینار در كیسه گذاشت سر كیسه را مهر كرد و برای آن حضرت فرستاد. بعد از آن، بیماری متوكل بطور كلی بر طرف شد.



[ صفحه 278]



پس از این جریان بود كه شخصی به نام بطحائی علوی نزد متوكل رفت و از امام هادی علیه السلام سعایت و بدگوئی كرد و گفت: امام هادی، اموال و اسلحه ی بسیاری جمع كرده و می خواهد شورش كند.

متوكل پس از شنیدن این موضوع سعید حاجب را احضار كرد و به او گفت: شبانه بدون اذن دخول وارد خانه ی حضرت هادی می شوی و آنچه كه اموال و اسلحه نزد او پیدا كردی، می گیری و نزد من می آوری.

ابراهیم بن محمد می گوید: سعید حاجب برای من گفت: من شبانه با نردبانی وارد منزل امام هادی علیه السلام شدم، نردبان را نصب نمودم و بالای بام خانه ی آن حضرت رفتم، ولی چون شب بود به سبب تاریك بودن نمی توانستم خود را به صحن خانه برسانم. ناگاه شنیدم آن برگزیده ی خدا مرا صدا زد و فرمود:

ای سعید! در جای خود باش تا شمع و چراغ برایت بیاورند. طولی نكشید كه شمعی برای من آوردند، همین كه من از پشت بام پایین آمدم و نزد حضرت هادی رفتم دیدم كه آن بزرگوار لباس پشمی پوشیده و كلاه پشمی به سر مبارك خود نهاده و سجاده ی خود را روی حصیری پهن كرده و مشغول نماز شب است.

همین كه به حضور حضرت مشرف شدم، به من فرمود: این خانه ها همه در اختیار تو است (چنانچه بخواهی تفتیش كنی، مانع ندارد) من داخل خانه ها شدم و آنها را تفتیش كردم. ولی چیزی به دست نیاوردم، فقط یك كیسه كه به مهر مادر متوكل مهر شده بود و كیسه ی مهر شده ی دیگری به دست آوردم.

پس از این جستجوها حضرت هادی به من فرمود: این مهر و این جا نماز را نیز بازرسی كن! موقعی كه جانماز حضرت را برداشتم، شمشیری را به دست آوردم كه در غلاف بود.

سعید می گوید: آن شمشیر و دو كیسه ی طلا را نزد متوكل آوردم. وقتی نظر متوكل به آن مهر افتاد كه مادرش به كیسه ی زر زده بود، او را طلبید و از حقیقت مطلب سؤال كرد. مادرش گفت: من برای او فرستاده ام و هنوز مهرش را بر نداشته است.

راوی می گوید: مادر متوكل به او گفت: هنگامی كه من از عافیت یافتن تو مأیوس



[ صفحه 279]



شدم، نذر كردم كه اگر تو شفا پیدا كردی، مبلغ ده هزار دینار برای امام هادی علیه السلام تقدیم نمایم، از این رو وقتی عافیت یافتی، من آن مبلغ را برای آن حضرت اهداء كردم و این مهر من است كه به این كیسه خورده است.

آن گاه كیسه ی دیگری باز كرد كه حاوی چهار هزار دینار بود. متوكل یك كیسه طلا به كیسه ی قبلی ضمیمه كرد و به من داد تا آنها را به حضور حضرت هادی ببرم. من آن شمشیر را با طلاها بردم به آن بزرگوار تحویل دادم و عرض كردم: ای آقای من! این جسارت و اهانتی كه به شما وارد شد، برایم خیلی ناگوار بود از تقصیر من بگذر كه بی ادبی كردم و بی اجازه وارد خانه تو شدم، چون از طرف خلیفه مأمور بودم و معذورم.

حضرت فرمود: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون». به زودی خواهند دانست آنان كه ستم می كنند كه بازگشت آنان به سوی كجا است. [1] .


[1] اصول كافي، مترجم، ج 2، ص 553، حديث 4.